یب... وه که این روزگار دردآمیز است .
نه طاقت به سر بردن و نه جای گریز است .
این چه تیغ است که چنین تیز است .
الهی درد می دانم و دارو نمی دانم .
الهی تو شفا ساز که از این معلولان شفائی ناید .
الهی تو گشایشی ده که از این بندیان کاری نگشائی .
به سامان آر که سخت بی سامانیم .
جمع دار که بس پریشانیم .
دانائی ده که از راه نیاُفتیم .
نگاه دار تا پریشان نشویم .
به راه دار تا پشیمان نشویم .
بیآموز تا راه را از چاه بدانیم .
برافروز تا در تاریکی نمانیم .
همه را از خود رهائی ده . همه را با خود آشنائی ده .
همه را از مکر اَهرِمَن نگاه دار .
همه را از فتنه نفس آگاه ساز .
از نفس بدم رهائی ده . یا رب از قید خودم رهائی ده .
یا رب بیگانه ز آشنا و خویشم گردان . یعنی به خود آشنائی ده .
یا رب ز شراب عشق سرمستم کن .
و ز عشق خودت نیسن کن و هستم کن .
وز هر چه به جز عشق تُهی دستم کن .
یکباره به بند عشق پابستم کن .
الهی آن که تو را دشمنی آموخت ، سوخت .
آن کس که جوهر حیات شناخت ، لب دوخت .
آنکه دم از بیگانگی زد ، آشنائی نیآموخت .
دل جایگاه مهر است ، نه جای جوشش و کین .
جان از دوستی جان گیرد و کینه با کین .
دوستی کلید درهای بسته است و مرهم دلهای شکسته .
چه زیباست جهان اگر بینائی آموزیم .
و چه مهربانند جهانیان ،
اگر دریچه دل ِ پر از مهر را بُگشائیم .
:: برچسبها:
الهی ,
عشق ,
مهر ,
یارب ,
:: بازدید از این مطلب : 2220
|
امتیاز مطلب : 35
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11